جز آنکه حسرت می خورم کاش همراهی مناسبتر، دوستی همدلتر و رفیق همگامتر بودم. چه سود اشک ندامت! رفتن رژین تلنگری ست که در گذر روزگار به فراموشی سپرده میشود، اما پویایی، مهربانی و محبتش خیر
آیا رفتن هر عزیز باعث میشود که به زندگی عمیقتر نگاه کرد، قدر لحظه ها را دانست؟ قدر معجزه زنده بودن؟ یا فرصتها را بدیهی و کم ارزش می شمارم؟ دوست دارم این اشعار مطلع وب لاگ رژین را هر روز صبح بازنویسی کنم بلکه همیشه بخاطر سپرده باشم
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
خودم را سرزنش می کنم که چقدر مرده پرستم و چقدر فرصت سوزی
برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 148