کنجکاوي!

ساخت وبلاگ
علاقه با يک نگاه شروع نميشود. از قبل زمينه‌ آن چيده شده ولي يک لحظه هست که بروز يا تجلي پيدا مي‌کند. نفرت هم همينطور اهسته، آهسته روح را فرا مي‌گيرد و در يک لحظه،‌ يک اتفاق موجب مي شود که متجلي شود. ظاهر و پديدار گردد. آيا نفرت ناشي از ناتواني در بيان علاقه يا سرخوردگي علاقه‌مندي پديدار مي‌شود. يا بازتابي واکنشي به تحقير است؟فعلا پاسخي براي سوال فوق ندارم. فقط ميدانم که به سراشيبي نفرت، خشم افتادم. علايقم به هنجارها، رفتارهاي جمعي بشکل حيرت اوري کاسته شده. از رنج ديگران ناراحت نميشوم. برايم اهميتي ديگر ندارند. قبلا نگران اين حالتم بودم. اما حالا اين تغيير را پذيرفتم کنجکاوي!...ادامه مطلب
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 22 شهريور 1401 ساعت: 17:08

اثاث کشي قبلا سخت بود حالا به عذاب عليم بيشتر شبيهه کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 117 تاريخ : شنبه 19 شهريور 1401 ساعت: 21:01

وقتي يک موضوع بيش از اندازه تکرار ميشه و اون مرحله به پايان نميرسه، احتمالا فرضها صحيح نيست. اگه نميتونم هدفي بنويسم که کارا و مقدور باشه يعني توقعم غير واقع بينانه ست. از اين رو ديکه سعي ميکنم خودم رو فراموش کنم

کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 126 تاريخ : شنبه 5 شهريور 1401 ساعت: 18:31

وقتي ارتباطم با واقعيت قطع ميشه يا مخدوش ميشه ، اسير توهم و آرزو ميشم. که کاش مثلا اينطوري بشه، توافق بشه، قيمتها کنترل و قابل تحمل بشه. اينکه مورد احترام قرار بگيرم. يادم ميره که واقعيت يک امر سياله، يک امر ثابت نيست. واقعيت در موقعيت هاي مختلف،‌ با پيش فرض‌هاي مختلف،؛ محدوده ش متفاوت ميشه. جلوه متفاوتي پيدا ميکنهالان فک ميکنم که هدفهام مخدوش يا بي اعتبار شده. مثل کسي شدم که سعي ميکرده به نيازهاي عالي هرم مزلو پاسخ بده، سقوط وحشتناکي کرده و درحال دست و پا زدن براي زنده مونده. چه بيولوژيکي چه زنده موندن عاطفيبراي همين فک ميکنم که فداکاري در حال حاضر براي من يه خود فريبيه، هدفي ندارم که بخاطر کسي ازش دست بکشم کنجکاوي!...ادامه مطلب
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 103 تاريخ : شنبه 29 مرداد 1401 ساعت: 19:50

يه جوري بي حس شدم، با وجوي که توافق سطح رفاه رو قدري بهبود مي بخشه، ديگه برام اهميني نداره،‌ گويا لج کردم و ول کردم.

پ ن: گويا کسي منتظر نظر من نشسته که توافق کنند يا نه؟

کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 25 مرداد 1401 ساعت: 13:43

مرز بين فداکاري و خود تخريبي و خود امحاکردن چيست؟ کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 104 تاريخ : شنبه 22 مرداد 1401 ساعت: 15:13

حس نوشتن روياهاي ترسناک و مملو از دلهره‌هاي جديدم رو ندارم فقط اينکه تاحالا نشده بودم که بيدار بشم و خوشحال باشم که هرچي ديدم خوابه

محتواي خواب نگراني از اينده کشور، از بين رفتن امنيت، ...

کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت: 14:52

خواب ديدم که براي دکتري در دانشگاهي در کانادا قبول شدم

خيلي مردد بودم. ميگفتم اگه اروپا بود يه چيزي،‌ ترکيه که بهتر. اخه راه به اين دوري؟! نگران بودم

تعبيرش از نظر خودم اينه که به شدت از خانه و خانواده دور ميشم. يه جور الهام يا باوري که مرگم نزديکه

کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 125 تاريخ : شنبه 31 ارديبهشت 1401 ساعت: 17:43

گزارش براي خودم. به اينکه بعدا بياد بياورم چه مسيري را طي کردمدر محيط کار تقريبا ايزوله شدم. کاري ارجاع نميشود. براي اينکه احساس بطالت نکنم شروع کردم به خواندن کتاب هوش هيجاني، خلاصه اي از آن را هم اينجا خواهم اورد در گام دوم زبان انگليسي، تخصصي و عموميهمينطور دخترم تلاش ميکند من با پيانو و نتهاي آن اشنا شوممهمترين مسئله ي که اين روزها ذهنم را مشغول کرده، مستاجري ست که بدون تمديد نشسته و بلند نميشود و تخليه نميکند. گراني هاي اخير که باعث ميشودم نگران آينده باشم که آيا از عهده وظيفه‌م در تأمين معاش خانواده برخواهم آمد يا خير کنجکاوي!...ادامه مطلب
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 116 تاريخ : شنبه 31 ارديبهشت 1401 ساعت: 17:43

عجيب بود که رئيس سابق رو ديدم، اونقدر که دماغش رو هم بوسيدم،‌ گويا پست جديدي بهش پيشنهادشده بود و رفت. من هم رفتم مشهد. يه سوله ي بود که سبزه، ماهي و .. ساير وسايل سفره هفت سين عيد رو مي فروختند. اونجا بچه‌هاي يه خاله بودند. تعجب کردم. ديدم که از تو يه حوض يا استخر کوچکي داشتن يه جور شيريني ژله يي بر مي داشتند که بيدار شدم

کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت: 16:20