دخترم من ازت ممنونم

ساخت وبلاگ
من از بچه بيزار نبودم اما خيلي هم علاقه نداشتم، بر اين باور بودم بچه يعني يه چاه ويل که هرکاري بکني تمومي نداره و تشکري در کار نيست. 

روزهاي اولي هم که دخترم بدنيا اومده بود،  بخاطر مي ارم که حسي بهش نداشتم، اما اون يه جوري نيگا ميکرد انگار من رو درک ميکنه، مي شناسه و حتي دوست داره. 

 تا اينکه قرار شد بجاي شير مادر، شيرخشک بخوره و اينکه مادرش بدخواب ميشد، من داوطلب شدم که شبها بهش رسيدگي کنم و چون اطاق خنک تر بود، ما دوتايي تو سالن مي خوابيديم.  خيلي سريع دستم اومد که اين در چه فاصله زماني به شير نياز داره، در نتيجه بجاي اينکه منتظر گريه باشم، 5 دقيقه زودتر بيدار ميشدم، شير رو اماده مي کردم و تا ميخواست گريه کنه،  سر شيشه کنار لبهاش قرار مي گرفت. من هم سريع خوابم مي برد و زنگ گوشي رو براي ساعت شيردادن بعدي تنظيم مي کردم .  

بعدها که بزرگتر شد، بازم کنارم تو سالن مي خوابيد و صبح زود و قبل از اذون من ميرفتم سرکار و اون اگه احيانا بيدار ميشد بدون اينکه از تاريکي بترسه ميرفت سراغ مادرش   

بعد که بزرگتر شد، با هم ميرفتيم بيرون قدم زدن، چند وقت بعدش هم پارک، اوايل تو پارک همه ش من جيغ ميزدم که به اين دست نزن، اينجا ننشين، اينکار و نکن، بعد کم کم ياد گرفتم که از قبل قرار بگذارم که بابا يه چيزايي خطرناکه، مثل شيشه خورده، يه چيزايي خيلي کثيفه مثل کودي که پاي درختا ريختن و پي پي سگهاي خانواده هاي باکلاس! يه چيزايي کثيفه که نبايستي بعدش دست رو کرد تو دهن، خلاصه انعطاف دخترم خوب بود و سريع رعايت کرد، ديگه اگه به چيز جديد مواجه ميشد اجازه ميگرفت که مثلا من اين شاخه رو بردارم؟ يا اين سنگها رو بردارم، يا روي تپه شن جلوي اين ساختمون برم؟ يا اينکه بدو بدو کنه، يا با اين دوست بشم و...  من هم ياد گرفتم که قرار نيست زودي برسيم پارک، اصلا رسيدن به پارک يه جور تفريحه براي دخترم، اينکه دنبال گربه کنه، به ديوار ، شمشادهاي کوجه دست بزنه، ازم بپرسه که اين چه مغازه ايه، از يه پله هي بره بالا و هي بياد پايين، قايم موشک (باشک) بازي کنه. خلاصه يه راه ده دقيقه اي رو ما چهل دقيقه طول مي کشيد برسيم. بعد هم موقع برگشتن (با دونستن اينکه بچه ها حداقل 2 ساعت دوس دارن تو پارک باشن) با نق نق کمي برگرديم و خوش باشيم. اونقدر که حالا اگه تنهايي از اون پارک در خونه رد بشم ياد دخترم مي افتم که باعث شد من چقدر از زندگي لذتت  ببرم  

مادرش گاهي شکوه ميکنه که من از صبح باهاش هستم ازمن تشکر نميکنه اما تو که لگنش رو خالي ميکني حتما ميگه مرسي بابا که جيشم رو خالي ميکني يا مرسي که پي پي م رو خالي ميکني. 

فکر ميکنم اگه قرار باشه که کسي تشکر کنه، اين من هستم که از دخترم تشکر کنم که لذتهاي بيشتري به من چشونده و خيلي هم صبوري کرده

کنجکاوي!...
ما را در سایت کنجکاوي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjkavia بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 23:43